جایگاه شهرهای افغانستان در شاهنامه فردوسی
- Blueye TV
- شهرها در شاهنامه, مقاله

پیش از این که به جایگاه افغانستان و شماری از شهرهای آن در حوزهی ایران فرهنگی یا ایرانشهر بپردازیم، بایسته میدانیم موضوع را با چند بیت از شاهنامه آغاز کنیم تا استنادی باشد برای بحثی که در این یادداشت ارایه میشود:
از ایران به کوه اندرآیم نخست
درِ غرچَگان از بروبوم بُست
دگر طالقانشهر تا پاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب
دگر پنجهیر آید و بامیان
در مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخندهجای
نهادهست نامش جهان کدخدای
دگر مولتان آید و بدخشان
همینست ازین پادشاهی نشان
فروتر دگر، دشت آموی و زَم
که با شهر خُتلان درآید برم
چو شِکنان و چون تِرمِذ و ویسه گِرد
بخارا و شهری که هستش به گِرد
همیدون برو تا درِ سُغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی بنیز
از آن سوی که شد رستمِ نیوسوز
سپارم بدو کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخواهم سپاه
سوی باختر برگشاییم راه
بپردازم این تا درِ هندوان
نداریم تاریک ازین پس روان
ز کشمیر و زِ کاول و قندهار
روارو سوی هند هم زین شمار
وُزآن سو که لهراسب شد جنگجوی
اَلانان و غُزدز سپارم بدوی
ازین مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپاریم بی جنگ و لاف
مفاهیمی چون «ایرانشهر» و «حوزهی ایران فرهنگی» در روزگار ما نیاز به توضیح دارد، زیرا امروزه ایران نام جغرافیایی سیاسی است که مرزهای مشخص سیاسی خود را دارد؛ اما ایران در گذشته سرزمینهای بیشتری را دربر میگرفت که در روزگار ما شامل بخشهایی از خاورمیانه و آسیای میانه میشوند. ایرانشهر نامی از دورهی ساسانیان است و امپراتوری ساسانیان ایرانشهر گفته میشد. اصطلاح «ایران فرهنگی» یا «حوزهی ایران فرهنگی» از برساختهای تازهای است که توسط فرهنگیان کشورهای فارسیزبان یعنی ایران، افغانستان و تاجیکستان خلق شده تا مفهوم ایران بهعنوان هویت فرهنگی فراتر از هویت سیاسی کشور ایران، همهی کشورهای فارسیزبان را در بر گیرد.
با نگاهی به تاریخ ادبیات فارسی مینگریم که رودکی از سمرقند و بخارا، حافظ از شیراز، سنایی از غزنی، مولانا از بلخ و بیدل از هند، همه متعلق به ادبیات فارسیاند؛ اما در روزگار معاصر نمیتوان به گونهی قطعی رودکی یا سنایی را متعلق به جغرافیای سیاسی ایران امروز دانست، درحالیکه میتوان رودکی، سنایی، مولانا و… را ایرانی دانست. پس تفاوت میان ایرانی بودن و متعلق به جغرافیای سیاسی ایران بودن، در چیست؟ ایرانی بیشتر به معنای هویت فرهنگی و زبانی است، اما متعلق به جغرافیای سیاسی ایران، به معنای شهروند سیاسی کشوری بهنام ایران است که مرزهای سیاسی و جایگاه بینالمللی آن در جهان امروز مشخص است.
این چنین، شماری از افراد که در گذشته دارای هویت ایرانی بودهاند، اکنون متعلق به جغرافیای سیاسی ایران نیستند، زیرا زادگاه آنها کشورهاییاند که جغرافیا و هویت سیاسی جداگانهی خود را دارند. برای مثال، ابوریحان بیرونی در محلی متعلق به اوزبیکستان امروز به دنیا آمده و در غزنی، متعلق به افغانستان امروزی، از جهان رفته است. هرچند بیرونی را نمیتوان فرهنگی با آن، اشتراکات تمام دارند و نیز دارای هویت ایرانیاند، در یک کلانهویت جمع کرد؟
اصطلاح ایران فرهنگی برای درک این کلانهویت وضع شد تا رودکی، حافظ، سنایی، ابن سینا، فارابی، مولانا، نیما، صدرالدین عینی، رابعه، گلرخسار صفیآوا، واصف باختری و… شامل کلانهویت حوزهی ایران فرهنگی شوند و مهمتر از همه کشورهای فارسیزبان نیز خود را متعلق به کلانهویت ایران فرهنگی بدانند، طوریکه کشورهای سعودی، قطر، سوریه، مصر و… همه خود را در هویت فرهنگی، عرب میدانند. ایران در گذشته، مصداق جغرافیایی بهمراتب بزرگتر از جغرافیای سیاسی ایران امروز داشت که پس از سقوط امپراتوری ساسانیان دچار مصداقهای متفاوت جغرافیایی-سیاسی و اداری شده است تا آن که حضور انگلیس و روس در منطقه، به جغرافیاهای سیاسی جداگانه تقسیم شد و هر یک دارای هویت سیاسی مستقل شد که افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، اوزبیکستان، عراق، آذربایجان و… از جملهی این کشورها در حوزهی ایران باستان استند.
اگر به بیتهایی که از شاهنامه در آغاز این یادداشت آورده شد توجه شود، روشن است که دورهی فردوسی، واقعیت ایران فراتر از جغرافیای سیاسی ایران امروز بوده است. اگرچه این بیتها از دورهی پادشاهی کیخسرو است؛ اما حقیقت این بوده که در دورهی زندگی فردوسی، هنوز نام شهرهایی که در این بیتها یاد شده، از شهرهای ایران دانسته میشده است.
در زمانهای که فردوسی میزیسته، غزنه مرکز غزنویان بوده است که بر گسترهی افغانستان و ایران کنونی، شمال پاکستان و بخشهایی از آسیای میانه حکمروایی داشتند؛ سلاطین غزنه درحالیکه نقش مهم در رشد و بالندگی زبان فارسی ایفا کردند، همانند حاکمان سامانی برای خویش شجرهنامهای از سلسلهی ساسانیان درست کرده بودند و خود را جانشین شاهان ایران غور است که در مناطق مرکزی افغانستان قرار دارد و در شاهنامه از آن به عنوان سوریان نیز یاد شده است. «غر» و «گَر» کوه معنا میدهد. در ایران باستان چند شهر بهنام تالقان وجود داشته که یکی آن در شمال افغانستان قرار دارد. منظور از تالقان در این بیتهای شاهنامه، شهر تالقان افغانستان است. فاریاب، معرب پاریاب است. این شهر از شهرهای مشهور در شمال افغانستان است که در گذشته خیلی معروف بوده و جغرافیدانان بسیاری به معرفی این شهر پرداختهاند. بلخ از شهرهای بسیار شناختهشده و محوری ایران باستان است که از چند هزار سال پیش از میلاد معروف بوده و در متون یونانی، ایرانی و عربی از شهر بلخ فراوان یاد شده است. بلخ در افغانستان است، در حملهی مغول آسیب دید، اما از دورهی تیموریان بهبعد با نام مزار شریف شهرت یافت. اکنون بلخ یکی از شهرستانهای استان بلخ با مرکزیت شهر مزار شریف است. بلخ از شهرهای تمدنی ایران باستان بوده، بیشتر پژوهشگران به این نظر اند که بلخ خاستگاه دین زرتشتی و زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی است. در بیتهای شاهنامه از شهری بهنام اندراب پس از بلخ یاد شده است. اندراب فعلاً شهرستانی در استان بغلان افغانستان و در مسیر کابل به بلخ واقع شده است. پنجهیر اکنون بهنام پنجشیر یاد میشود، استانی در شمالشرق کابل و زادگاه احمدشاه مسعود است. از بامیان در شاهنامه بهنام بامین نیز یاد شده است. این شهر از شهرهای نامدار در مرکز افغانستان است و بیشتر به داشتن چند بت بزرگ که در دل کوه کنده شدهاند، در جهان معروف است. پیش از اسلام از شهرهای مهم و مرکزی بودایی بوده است. از بودای بامیان در متون فارسی به نامهای «خِنگ بُد» و «سرخ بُد» یاد شده است. متأسفانه طالبان بیست و پنج سال پیش بودای بامیان را تخریب کردند. جوزجان معرب گوزگانان است. جوزجان یکی از استانهای افغانستان است که مرکز آن بهنام شبرغان یاد میشود. این شهر دریادداشت آمده، یاد شده است. جغرافیای بدخشان امروزه در دو کشور افغانستان و تاجیکستان واقع شده که استانی در افغانستان و استانی در تاجیکستان بدخشان نام دارد. بدخشان در تاریخ با نگینهای عقیقش معروف بوده است. «شگنان» اکنون به گونهی شغنان نوشته میشود و از شهرستانهای بدخشان است. مردمی که در شغنان زندگی میکنند بهنام شغنی یاد میشوند و زبانی مشخص بهنام زبان شغنی دارند که از زبانهای دورهی میانهی ایرانی است. «کاول» پایتخت افغانستان است که امروز بهنام کابل یاد میشود و از شهرهای معروف ایران باستان است. در شاهنامه از کابل بسیار نام برده شده و گاهی به دلیل جایگاه و اهمیت آن در ایران باستان، از کابل بهنام کابلستان یاد شده است. قندهار که در گذشته بهنام کندهار یاد میشده یکی از شهرهای معروف افغانستان است. از کُهَندَژ یا کندز نیز به عنوان یکی از شهرهای ایران در شاهنامه نامبرده شده است. در طول تاریخ هرات همواره یکی از شهرهای کلیدی ایران باستان و استان مهم در خراسان به حساب آمده است. هرات در فَرگرد نخست وندیداد اوستا به نام هریوا (Harōiva) آمده است که بهنام ششمین سرزمین و کشور نیکی یاد شده است. در شاهنامه فردوسی نیز از هرات بسیار گفته شده و هرات تا اکنون جایگاه بسیار مهم در حوزهی تمدن پارسی دارد.
در این بیتها از سغد، ویشگرد، ترمذ، بخارا، مولتان، ختلان و کوه قاف نیز به عنوان شهرهای ایران یاد شده است. کوه قاف محلی در قفقاز است. شهرهای ترمذ، ویشگرد، ختلان، سغد و بخارا اکنون در تاجیکستان و اوزبیکستان و مولتان در پاکستان موقعیت دارد. سمرقند و بخارا از شهرهای معروف و مهم ایران باستان بوده است. در شاهنامه از شهرهای دیگر نیز یاد شده که در افغانستان قرار دارند و از شهرهای معروف و مهم ایران باستان بودهاند مانند نیمروز، زابل و…؛ اما در رسش اساسی این است: افغانستان در ایران باستان چه جایگاه و چه نامی داشته است؟ واقعیت این است افغانستان از نامهایی است که پس از حضور انگلیس و روس در منطقه، ساخته شده است. پیش از حضور انگلیس و روس، کشوری بهنام افغانستان در حوزهی ایران باستان وجود نداشته است. افغانستان شامل سرزمینی در ایران باستان میشده که از آن بهنام خراسان یاد میشده است. خراسان یعنی جایی که آفتاب از آن برمیخیزد که به تعبیر امرزی، شرق یا مشرق معنا میدهد. بنابراین خراسان سرزمین شرقی ایران باستان بوده است.
افغان معرب اوگان، اوغان و اپگان، نام یکی از اقوام ایرانی است که در کوههای سلیمان -از مناطق مرزی بین ایران و هند باستان و فعلاً متعلق به پاکستان و مناطقی در افغانستان کنونی- زندگی میکرده است. قوم افغان که امروز به قوم پشتون نیز معروف است، از سدهی دوازدهی خورشیدی وارد بخشهایی از خراسان شد و دست به احمدشاه درانی از سرداران نادرافشار متعلق به قوم افغان است. او و کریم خان زند پس از مرگ نادر افشار بر بخشهای از امپرتوری نادر افشار حکومت کردند. احمدشاه درانی حاکمیت خود را به طرف خراسان و هند گسترش داد. او نیز قلمرو حکمروایی خود را در ادامه شاهان خراسان میدید. اما چند نسل پس از احمد شاه درانی، با حضور انگلیس در منطقه، بخشی بزرگ خراسان از ایران جدا شد. نخستین بار کلمه “افغانستان” بهعنوان واحد جداگانه در زمان امیر دوست محمد خان حاکم افغان استفادهی بین المللی پیدا نمود، دلیل آن این بود که حاکمان افغان قدرت سیاسی را در دست داشتند، در معاهده پاريس میان نمایندگان انگلیس و ناصرالدین شاه قاجار در ۴ مارچ ۱۸۵۷ به مساحت و قلمرو حاکمیت کابل افغانستان اطلاق شد، و افغانستان جدا از ایران رسمیت پیدا کرد. سرانجام خراسان در مرور زمان جایش را به افغانستان داد، و این کشور بنام افغانستان هویت سیاسی پیدا کرد.
نسخه ویدیویی این مقاله:
مجله کاخ بلند ویژه شهرهای افغانستان در شاهنامه را از اینجا به دست آورید