بلخ در شاهنامه فردوسی

به بلخ گزین شد بدان نوبهار

که یزدان پرستان بدان روزگار

مران خانه را داشتندی بدان روزگار

که مر مکه را تازیان این زمان

بلخ از شهرهای باستانی جهان است ‌که پیشینه‌ای بس دور، به‌‌سان سومر و بابل دارد. اگر بخواهیم از سرگذشت بلخ بنویسیم، هر یک «بلخِ پیشااسلام» و «بلخ دوره‌ی اسلامی» را یارای آن است که نام کتابی باشد بس قطورو پُرمایه؛ اما در این نوشته کار ما پرداختن به جای‌گاه بلخ در شاه‌نامه است، آن‌هم گذرا.

بلخ در شاه‌نامه از شهرهای کانونی خراسان در ایران بزرگ است که جای‌گاهی نخستینه و بس دیرینه دارد. در رزم‌نامۀ ماندگار فردوسی از بلخ در داستان سیاووش، داستان کاموس کوشانی، جنگ دوازده رخ، در روایت پادشاهی نوشیروان، پادشاهی هرمزد، پادشاهی خسروپرویز و نیز در داستان پادشاهیِ یزدگرد (آخرین شاه ساسانی و فرجامین شاه شاهنامه) سخن به میان آمده است؛ اما بیش‌ترین یادآوری از بلخ در شاه‌نامه، در روایت پادشاهی لهراسپ و گشتاسپ است. 

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت

فرود آمد از تخت و بربست رخت

به بلخ گزین شد بدان نوبهار

که یزدان‌پرستان بدان روزگار

مرآن خانه را داشتندی چنان

که مر مکّه را تازیان این زمان

بدان خانه شد شاه یزدان‌پرست

فرود آمد آن‌جا و هیکل ببست…

نیایش همی‌کرد خورشید را

چنان بوده بُد راه، جمشید را 

(شاه‌نامه، خالقی: 40)

بلخِ روزگار خانواده‎‌ی اسپه، پای‌تخت سیاسی و فرهنگی ایران است که بیشتر از بلخ به‌نام «بلخ بامی» یاد می‌شود. روی‌داد تحول‌آفرین و ارزش‌مندی که در این دوره در بلخ رخ می‌دهد، برخاستن دین زرتشتی از این شهر است‌. زرتشت پیام‌برِ بلخی، دین خود را به شاه گشتاسپ می‌شناساند و گشتاسپ نیز این دین‌ نو را که «دین بِهی» می‌نامیدند، می‌پذیرد. پس بلخ در کنار این که پای‌تخت ایران بوده است، هم‌چون خاستگاه دین زرتشتی، زادگاه زرتشت و کانون دینی و فرهنگی آیین زرتشتی در جهان شناخته می‌شود.

بلخِ دوره‌ی اسلامی نیز بخشی ارزش‌مند و محوری خراسان بوده و به‌نام ام‌البلاد (مادر شهرها) یاد می‌شده است. ولی با تاختن مغولان به خراسان، ام‌البلاد نیز مانند دیگر پاره‌‌های تن خراسان، بسیار زخم خورد و آسیب دید؛ هرچند، بعدها در زمان تیموریان تا جایی به بلخ توجه شد و شهر مزار شریف در بلخ ساخته و آباد شد. 

باید از قلم نینداخت که تاریخ‌نگاران و منابع عصر باستان و میانه، در وصف زاریاسپه، باهل، بلهیکا، باخذی، بخدی، باختر و بلخ، سخن و روایت فراوان دارند؛ اما آن‌چه در تمام این منابع با شاهنامه‌ی فردوسی مشترک است، این است که بلخ خاستگاه یک مدنیت بزرگ در تمدن ایرانی است.

فردوسی افزون ‌بر نگاه مبدأگرایانه به بلخ؛ حُول تمدن ایرانی-آریایی، در گستره‎‌ی فرهنگی و اجتماعی این شهر، اسطوره‌های ملی «ایران بزرگ» را پدید آورده است.

در شاهنامه از نام بلخ، از جغرافیای آن و از مردمان بلخی با دیگر مفاهیم عینی و انتزاعی مربوط به آن، به فراوان یاد شده است.

البرز کوه، سیمرغ، زال، زردشت، پیشدادیان، خاندان بزرگ اسپه، حکمت و خرد، نوبهار، مهربرزین، آذرنوش، نوروز و مقاومت و ایستادگی در برابر بیگانگان، از کلیدواژگانی‌ است که فردوسی در پیوند به بلخ کار گرفته است.

در شاهنامه، از جای‌نام‌واژه‌هایی در قلمروِ بلخ یاد شده است که پسان‌ در حوادث روزگار و نیز با سیاست‌های پلشت قوم‌گرایان، این نام‌ها تحریف شده‌اند. یکی از ده‌ها نمونه «گرگساران» است.

آن‌گاه که فردوسی از منوچهر و زندانی شدن بیژن حکایت می‌کند، به روایت آذر نفیسی، سخن از شهر «گرگساران» از توابع بلخ به میان می‌آید:

سپرد آن زمان پادشاهی به زال

برون برد لشکر به فرخنده فال

سوی گرگساران شد و باختر

درفش خجسته برافراخت سر

فردوسی سوگواره‌های هم از ویرانی بلخ و لشکرکشی‌های که بر بلخ اتفاق افتاده است، دارد:

سپاهی ز ترکان بیامد به بلخ

که شد مردم بلخ را روز تلخ

همه بلخ پرغارت و کشتن است

از این در ترا روی برگشتن است

اما  آنگاه که شاهنامه از پهلوانان دهگان نژاد بلخی نام می‌برد و رزم‌های آنان را حکایت می کند، گاه این صدای ناله به طبل هیجان و رجزخوانی مبدل می‌شود.

چو ز ایران سپاه اندر آمد به تنگ

به دروازه‌ی بلخ برخاست جنگ

دو جنگ گران کرده شد در سه روز

بیامد سیاووش لشکرفروز

پیاده فرستاد بر هر دری

به بلخ اندر آمد گران لشکری

گریزان سپهرم بدان روی آب

بشد با سپه نزد افراسیاب

فردوسی دهگان‌نژادان بلخی را انسان‌های راست‌گو و نیز در راست‌‌گویی جسور می‌داند:

نگر تاچه گوید سخن گوی بلخ

که باشد سخن گفتن راست تلخ

از نگاه فردوسی، بلخ قبله‌ی مشرقیان است. حکیم طوس از زبان شاهنامه‌سرای بزرگ بلخ، ابومنصور دقیقی بلخی، به امانت چنین می‌سراید:

مران خانه را داشتندی چنان

که مر مکّه را تازیان این زمان

هم‎‌چنان در داستان پادشاهی خسروپرویز به بزرگی “آذر گشسپ” (عبادت‎گاه بزرگ بلخ) سوگند یاد می‌کند و می گوید:

 یکی سخت سوگند خواهم به‌ماه

به آذرگشسپ و به‌تخت و کلاه

اما کعبه و مراد فردوسی، بلخ، امروز هم‎چنان رزم‎گاه است.

شکی نیست که پهلوانان دهگان‎‌نژاد آن و انسان‎های خردورزش از این آزمایش پیروز بدر خواهند آمد. باید یادآورشد که دهگان‌‎نژاد یا دهقان‌نژاد، زمین‌داران بزرگ سرزمین‌های ایرانی را می‎‌گفته‎‌اند. فردوسی خود نیز به‎نام دهقان نژاد یاد شده است هرچند گویند بعدها ثروت او ته کشید. جالب توجه این که در مناطق جنوب افغانستان، تا اکنون به‌جای تاجیک، لفظ دهگان از قدیم روزگار مروج است.

دردا که در روزگار معاصر، در دوره‌ی محمدگل مومند (نایب‌الحکومه‌ی بلخ در زمان نادرشاه)، شهر قدیم و باستانی بلخ که نشان‌دهنده‌ی هویت فرهنگی و تاریخی فارسی‌زبانان بود، بنابر عصبیت‌های قومی، به‌عمد تخریب و ویران شد و حتا آرام‌گاه نخستین شاعر زن فارسی‌‎گوی، رابعه‌ی بلخی، به عمد ویران گردید.
رهبری اداره محلی بلخ طی سال‌های نظام جمهوری به بازسازی شهر بلخ از نظر هویت تاریخی و فرهنگی توجه کرد تا ویرانی‌‌های دوره‌ی محمدگل مومند را جبران کرده باشد، اما بار دیگر طالبان برخی ساخت‌وسازهای هویتی و یادگاری‌های فرهنگی بلخ را تخریب کرده‎‌اند

نیکو این که بلخ هنوز در حافظه‌ی ادبیات پارسی و حوزه‌ی ایران فرهنگی همان جای‌گاهی را دارد که در شاه‌نامه و پیش از شاه‌نامه داشت. چنان که یاد شد، بلخ در روایت فرهنگی ایران باستان، جای‌گاه نخستینه دارد، چون بر اساس اسطوره‎‌های ما، پادشاهی جمشید بر بلخ برپا شد، نوروز از بلخ آغاز شد و دین زرتشتی از بلخ برچا خاست.

به همین‎روی زبان پارسی، شاه‌نامه‌خوانی و داستان‌ها و شخصیت‌های اساطیری و پهلوانی شاه‌نامه و برگزاری جشن نوروز تا اکنون از نشانه‎های هویتی بلخ است و مردم بلخ با زبان پارسی، روایت‌های شاه‌نامه و جشن نوروز هم‌ذات‌پنداری دارند و این‌ها را تا امروز بخشی از هویت فرهنگی و بشری خویش می‌دانند.

 

نسخه ویدیویی این مقاله:

مجله کاخ بلند ویژه شهرهای افغانستان در شاهنامه را از اینجا به دست آورید

Blueye TV وب‌سایت
بلوآی یک رسانه دیجیتالی است که برنامه و مستندهای تلویزیونی، پادکست‌‌ها، مجله‌های علمی - پژوهشی «کاخ بلند» و «نوروزنامه» و مقاله‌های پژوهشی را تهیه کرده از طریق وبسایت و شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Blueye TV